رمان "بهار" داستان داعش در عراق است. ماجرا از جشن تولد 22 سالگی شروع می شود. سه دختر دانشجو که نماینده گروه های مختلف قومی و مذهبی عراق هستند در چنگال داعش گرفتار می شوند و ...
آگاهی از فرهنگ و باورهای ایزدی ها از جذابیت های کتاب است.
کوتاه، خوش دست و خوش خوان است.
این رمان از دو جنبه دارای اهمیت است:
اول اطلاعات قابل توجه عامر حمیو از جامعه ایزدی و آداب و رسوم و متن های مقدس آن ها می باشد که در بخش های مختلف کتاب قابل لمس هستند. مراجعۀ نویسنده به کتاب های مقدس ایزدی و مطالعۀ چندین کتاب دربارۀ این دیانت، علاوه بر در اختیار داشتن صدها تصویر از آداب و رسوم و اماکن مذهبی آن ها باعث شده است که او نه تنها اطلاعات بی نقصی در دست داشته باشد، بلکه مکان های مذهبی ایزدی ها را چنان دقیق توصیف کند که گویی آن ها را از نزدیک دیده است.
نکتۀ دوم تشریح کامل جنایات این گروه تروریستی و شرح دقیق خشونت آن ها علیه قربانیان، به ویژه زنان زندانی است. عامر حمیو بدون جانب داری، رویدادها و رفتارها را آن چنان با دقت به تصویر می کشد که گویی در صحنه حاضر است. شاید این دقت به دلیل بررسی گزارشات متعددی است که همان زمان دربارۀ اقدامات داعش در موصل منتشر شد. علاوه بر آن، نویسنده این امکان را داشته است که با تعداد زیادی از آوارگانی که از همان مناطق به شهر وی مهاجرت کردند، گفتگو کند.
عامر حمیو برخی صحنه های تجاوزهای جنسی عناصر گروه تروریستی به دختران ایزدی را با جزئیات خشونت آمیز نقل کرده است. همچنین، او جز در یکی دو قسمت کتاب، نام داعش را نیاورده و تلاش کرده به جای آن از عبارت هایی همچون گروه و تشکیلات استفاده کند.
گزیده کتاب
در بخشی از کتاب بهار می خوانیم:
تلویزیونو روی یه شبکۀ ماهواره ای تنظیم کن که آهنگ و ترانه داره. اون نباید به اخبار یا شبکه های دیگه دسترسی داشته باشه. باید ذهنش از تمام اتفاقات تلخ و هر چیزی که مربوط به گذشته اش می شه، دور بمونه. حواست باشه، مطمئن شو که داروهای آرام بخشش رو استفاده کرده.
دکتر این را گفت و کنترل تلویزیون را کف دست پرستار گذاشت:
این هم پیش خودت بمونه.
پرستار وارد اتاق بهار شد و هر چه دکتر گفته بود، مو به مو انجام داد.
بهار متوجه همه چیز می شد؛ اما نمی توانست جلوی ذهنش را بگیرد و حوادث سختی را که در ثانیه ثانیۀ آن ها حضور داشت، فراموش کند: خون، کشتار، تجاوز. خیلی دوست داشت بغضش را در اتاق خالی کند؛ ولی بی فایده بود. می خواست به سرنوشت نامعلوم پدرش فکر نکند؛ ولی بی فایده بود. نام کامل «خدیده درویش مراد» را به یکی از سازمان های بشر دوستانه داده و خواسته بود هم در میان آوارگان داخل و هم پناهندگان خارج به دنبال او بگردند؛ ولی بی فایده بود.
روزهای اول، حتی اجازه نداشت به دیدن ویویان که در اتاق کناری اش بستری بود، برود؛ اما کم کم آزادی بیشتری به او دادند و ممنوعیت ملاقات ویویان برداشته شد.