این کتاب برگرفته از خاطرات پدر و پسری هست که هردو به شهادت رسیدند و بیانکننده خاطرات همسر و مادر شهید است. نام پدر شهید علی مزدور است و اسم پسر هم شهید محمد حکیمیراد (پسر بعداً فامیلی خود را از مزدور به حکیمیراد تغییر داده). پدر (علی مزدور) از شهدای امنیت است. حدود سالهای 75 تا 80 استان خراسان رضوی و بالاخص شهر کاشمر، با ورود اشرار افغانستانی از کوههای هممرز با افغانستان که معروف به کوههای هفتشاخ بودند، دچار ناامنی زیادی شد. افراد بسیاری در راه حفظ امنیت شهر به شهادت رسیدند که علی مزدور یکی از آن شهدا است.
14 سال پس از شهادت پدر، محمد که در سازمان حج و زیارت مشغول به کار بود، عازم سفر حج تمتع میشود. این سفر در سال 1394 اتفاق افتاد، همان سالی که فاجعه منا را کشور عربستان آفرید و محمد یکی از 464 شهید روز عید قربان است.
گزیده کتاب
اواخر روز هشتم ذی الحجه و شروع اعمال، دیگر با محمد ارتباط نداشتم. به مسجد جامع رفتم. وقتی رسیدم نماز عشا را میخواندند و من نماز مغربم را اقتدا کردم. بین دو نماز بودم که امام جماعت گفت برای سلامتی همه حاجیها و مجروحان حادثه منا دعا کنید. برای یک لحظه گویی دنیا روی سرم خراب شد. نماز عشا را خوانده نخوانده بلند شدم تا هرچه سریعتر از مسجد بیرون بیایم و به مرضیه و بچهها زنگ بزنم ببینم چه شده. میدیدم برخلاف روزهای قبل، امروز از صبح هیچکس به خانهمان زنگ نزد و کسی سراغم نیامد. رمقی در وجودم نمانده بود. چادرم روی زمین کشیده میشد و چشمانم هیچکس را نمیدید.