●دسته بندی: خاطرات، زندگینامه و سفرنامه
●ناشر: امیرکبیر
●نویسنده: وحید یامین پور
●سال نشر: 1399
●تعداد صفحات: 210
بخشی از مقدمه کتاب کاهن معبد جینجا (داستان سفر ژاپن وحید یامین پور): ژاپن ناشناخته و جادویی قرنهاست به اصالت و افتخار شهره است و به خون سرخی که از خنجر شرافت سامورایی مغرور میچکد و به گلهای فریبنده نقش بسته بر کیمونو که تن تسلیم و نجیب زنانش را میپوشاند و به قلبهای مطیعی که بر خدایگان و وطن سجده میبَرد و به چشمان کشیده ظریفی که نمیتوان به عمق آن راه یافت و به سکون و آرامشی که در نوشیدن چای سبز لانه کرده است. ژاپن گاه خشمگین و خونریز، گاه آرام و خندان، گاه سرد چون زمهریر قلّه فوجی و گاه میدانی قلب ژاپن چیست؟ شکوفه گرم و شاعرانه آنچنان که لافکادیو هرن آن را ستود. گیلاسی کوهی که عطرش را در آفتاب صبح میگستراند اصالت، شرف و افتخار، قرنها چون جواهری با خنجر جنگجویان در جان معابد جینجا محافظت شد. درست همان زمان که بالزاک در باباگوری و بر شرف و اصالت فرانسویاش گریست و تولستوی در مرگ ایوان ایلیچ ارزشهای روسیاش را به خاک سپرد. ژاپن همچنان در شعر شاعرانِ شیفته آفتاب، رؤیای رومانتیک مردانِ ستبرسنگی بادشنهای در پهلو و زنان نازکتراش خاموش با بادبزنی پرنقش و نگار باقی بود؛ حتی پس از گشوده شدن دروازه جهنمِ غرب بر روی این باغ اصیل شرقی که آغاز تغییر بود. تغییر تدریجی زمین و زمان، انسان و سیاره، آنچنانکه نیکوس کازانتزاکیس مرثیهاش را بر این تغییر خوانده و و بر آن گریسته: همراه با مسیحیتشان، اروپاییان تفنگ و سفلیس و توتون و تجارت بردهشان را نیز بدین سرزمین بکر بردند. تمدن غربی ریشههای خود، بازرگانان بی انصاف، دزدان دریایی فرنگ، ربایندگان زنها و دائمالخمرها را همه جا گسترد. قرنها بعد، من در جستجوی شرف و اصالت اسطورهای سرزمین آفتاب تابان، از ایران، از قلب کهن سرزمین عرفان، هنر و ادب ره سپردهام؛ با این آرزوی پنهان شده در تودرتوی خاطراتم که هرچه به شرق بروی، اشعه درخشانتری از خورشید بر جانت خواهد نشست. ------------ بخشی از متن کتاب کاهن معبد جینجا (داستان سفر ژاپن وحید یامین پور): گویی آماتراسو - الهه آفتاب تابان - واپسین کیمونوی ابریشمی را از تن سیمینش به درآورده و آن را بر آسمان خراشی در میانه توکیو آویخته، با دشنهای اخته میآید تا سر سنت و شرافت بیوفای ژاپن را گوش تا گوش ببرد و بر گوشهی عرش در انتهای اقیانوسی که دیگر آرام نیست، بیاویزد. آنگاه چهار زانو در معبد آساکوسا بنشیند و فریاد بزند: «آری این است جزای خیانت به هزاران سال نجابت و افتخار؛ دیگر هیچ خنجری پهلوی هیچ سامورایی مغروری را نخواهد درید. شما ستیزهجویی و شجاعت را فراموش خواهید کرد و آن شرم پنهان همیشگی را که در گوشه چشمهای زنان نازک اندامتان گنجانده بودم. شما را مجبور خواهم کرد تا ابد با نظمی آهنین کار کنید و ثروت بیافرینید. مجازات شما این است که روزنامه بخوانید و همسران خود را عاشق نباشید. شما را از خود آزاد کرده و از راه خدایان -شن دائو- اخراج خواهم کرد.»