کتاب حاضر، آخرین نمایشنامه این نویسنده است که شخصیت معروف «برنژه» در آن حضور دارد، این نمایشنامه حال و هوای غریبی دارد، بر اساس سناریویی برای باله به نگارش درآمده و به صورتی ریتمیک و موسیقیایی بسط مییابد. نمایشنامه پیوند طنزآمیز و نقیضهای با تراژدیهای سنتی و به قول «ریچارد دوم» شکسپیر «روایات غمانگیز مرگ شهریاران» دارد، که از همان شروع نمایشنامه مشخص میگردد. «مارگریت» به شاه میگوید: «یک ساعت و نیم دیگر خواهی مرد. پایان نمایش زمان مرگ توست.» چند صفحة بعد به او یادآوری میکند که «ظرف یک ساعت و بیستوپنج دقیقه خواهی مرد». طبیب هم که درعینحال جلاد و منجم دربار نیز هست، حرف «مارگریت» را تأیید میکند و میگوید: «بله اعلیحضرت، ظرف یک ساعت و بیستوچهار دقیقه و پنجاه ثانیه». ادامة نمایش تلاش مضحک شخصیتهاست برای متقاعد کردن شاه به واقعیت فانی بودنش، نمایشی که کاملا در تالار بازی میشود، کاملاً وحدت زمان و مکان و موضوع را به سبک تراژدیهای کلاسیک رعایت میکند.
گزیده کتاب
شاه: دستهامان هم درد میکنند. یعنی داره شروع میشه؟ نه. اگه همیشگی نبود پس چرا ما به دنیا آمدیم؟ لعنت به والدینمان. چه مسخره، چه مضحک! پنج دقیق پیش به دنیا آمدیم، سه دقیقه پیش ازدواج کردیم. مارگریت: دویست هشتاد و سه سال میشه. شاه: دو دقیقه و نیم پیش بود به تخت سلطنت نشستیم. مارگریت: دویست و هفتاد و هفت سال و سه ماه میشه. شاه: فرصت نکردیم بگیم اوف! فرصت نکردیم بفهمیم زندگی یعنی چی. مارگریت: (به دکتر) برای این کار هیچ سعی نکردند. ماری: مثل یه پیادهروی خیلی کوتاه بود تو یه خیابون پُردار و درخت، مثل قولی که عمل نشه، لبخندی که نشکفته پژمرده بشه. مارگریت: (به دکتر، در ادامه) با اینکه بزرگترین دانشمندها دم دستشون بود، فقها، آدمهای دنیا دیده، اون همه کتاب که لاش رو باز نکردند. شاه: وقت نداشتیم. مارگریت: تو که میگفتی تمام وقتهای عالم مال توست. شاه: وقت نداشتیم، وقت نداشتیم، وقت نداشتیم.