110,000
تومان
10 ٪
99,000
تومان
افزودن به سبد خرید

بر بلندای حلب

روایتی از مقاومت نیروهای ارتش ج.ا.ا مقابل داعش

دسته بندی: فرهنگ پایداری فلسطین، لبنان، سوریه و یمن

ناشر: شهید کاظمی

نویسنده: زهرا قربانی

سال نشر: 1400

تعداد صفحات: 408

7
فروش پیامکی این محصول
معرفی کتاب
گزیده کتاب
مشخصات
نظرات کاربران
بریده های انتخابی شما

معرفی کتاب

روایتی از مقاومت نیروهای ارتش جمهوری ‌اسلامی ‌ایران مقابل داعش

خاطرات قاسم قاسمی، رزمنده ارتش جمهوری ‌اسلامی ‌ایران که در دومین گروه اعزامی ارتش، در اسفندماه سال 1394، به عنوان نیروی مستشاری عازم سوریه شد و پس از استقرار در دمشق، به خلصه اعزام شد و در گردان حضرت قمر بنی هاشم (ع) ماموریت خود را آغاز کرد.
پس از آنکه نیروهای تکفیری از حضور تکاوران ارتش در جنوب حلب مطلع شدند، در 21 فروردین 1395 همراه با ادوات سنگین و نیروی انسانی بسیار به مواضع مورد هدایت ارتش ایران، در سوریه حمله کردند.
در این عملیات وسیع که چند هزار نفر از نیروهای جبهه النصره و تکفیری‌ ها به جنوب حلب انجام داده بودند، تکاوران ایران دلاورانه ایستادگی کردند و سرانجام، این مقاومت منجر به شکست و عقب نشینی تکفیری ‌ها شد.
شرح خاطرات قاسم قاسمی، از قبل اعزام تا روزی که به خاک ایران باز می ‌گردد و همچنین خاطرات شهدای ارتش و شرح عملیات ‌ها، در این کتاب به نگارش درآمده است.

گزیده کتاب

اگر می ‌خواهید خاطرات یک رزمنده ارتش را از قبل اعزام به سوریه تا شب ‌های عملیات در دل تکفیری ‌ها تجربه کنید و صدای فریاد داعشی ‌ها را در کوچه ‌های برنه و زیتان بشنوید یا در میانه جنگ معنای انتظار و دلتنگی را درک کنید و در آخر از غم شهادت رفیقتان یک شبه موهایتان سفید شود! بر بلندای حلب را بخوانید ...

گزیدۀ متن
فرمانده گردانی بودم که یک گروهانم کامل از هم پاشیده بود، گروهان دیگرم هم، مهماتی برای جنگیدن برایش نمانده بود. از فرمانده گروهانم (محسن قوطاسلو) خبری نداشتم و فرمانده محورم هم در یکی از خانه ‌های بی ‌نام و نشان روستای برنه، با مرگ دست و پنجه نرم می ‌کرد و نمی ‌دانستم باید خودم را چگونه به او برسانم.
دوباره شعار دادن نیروهای دشمن شروع شده بود. صدایشان به حدی نزدیک بود که احساس می‌ کردم داخل کوچه هستند. این حربه‌ آنها کاری ‌تر از جنگیدنشان بود و در این مواقع ترس را کاملا توی چهرۀ بچه ‌ها می‌ دیدم.
سریع دست به کار شدم و از صفرزاده خواستم که با صدای شعار، منطقه را به آشوب بکشد. خودم هم بلند شدم و با بچه ‌ها شروع کردیم به شعار دادن!
نیمی از روستا یک پارچه صدا شده بود و هرچند تعدادمان بیشتر از بیست نفر نبود؛ ولی چون در سنگرهای متعدد و روی ساختمان ‌ها مستقر بودیم، صحنه‌ زیبایی خلق شده بود.
صفرزاده به سبک بچه‌ های فاطمی شعار می‌ داد. با صدای بلند و مردانه ‌اش فریاد می ‌زد: "نعرۀ... حیدری" و بقیه با تمام توانشان نعره می‌ کشیدند: "یا علی...!"
با کاری که بچه ‌ها کردند، صدای دشمن میان نعره ‌های مردانه بچه ‌های فاطمی گم شد و به تدریج سکوتی مرگبار روستا را فرا گرفت ...

اطلاعات کتاب

برای ارسال دیدگاه لازم است وارد شده یا ثبت‌نام کنید

ورود یا ثبت‌نام

برای ثبت بریده ای از کتاب لازم است وارد شده یا ثبت‌نام کنید

ورود یا ثبت‌نام