کتاب «این صدف انگار مروارید ندارد!»، خاطرات خودنوشت اسماعیل ابراهیمی از زمان تولد وی در سال 1337 در محله «نظام آباد» تا سال 1365 را در بر می گیرد.
این کتاب در 35 پرده تنظیم شده و زندگی پرماجرای اسماعیل ابراهیمی از علاقه به سینما و موسیقی و فعالیت در بازار در سال های پیش از انقلاب و حضور در آموزش و پروش شهر مریوان در بحبوحه وقایع کردستان را روایت می کند. دعوت از تیم ملی فوتبال برای برگزاری مسابقه تدارکاتی جهت ارتقای روحیه رزمندگان و مردم شهر مریوان در سال 1360 به واسطه حضور برادرش «ناصر ابراهیمی» در کادر مربیگری تیم ملی فوتبال از بخش های خواندنی این کتاب است. پرده های پایانی کتاب، روایت تلاش شبانه روزی راوی برای درمان همسرش و در نهایت از دست دادن وی را در سال 1365 شامل می شود.
گزیده کتاب
می رفتم تا یک طاغوتی تمام عیار بشوم، انقلاب شد! داشتم یک انقلابی دو آتشه می شدم، انقلاب پیروز شد! رفتم جرأتم را در کردستان محک بزنم، جنگ شد! خواستم یک رزمنده تنوری بشوم، سر از اروپا درآوردم! آمدم طعم یک زندگی عادی را بچشم که ...!!!