30,000
تومان
10 ٪
27,000
تومان
افزودن به سبد خرید

نذر نفس: خاطرات گروه های فعال شیرازی در مبارزه با ویرس کرونا

تاریخ شفاهی جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی | مدافعان سلامت 4

دسته بندی: خاطرات، زندگینامه و سفرنامه

ناشر: راه یار

سال نشر: 1400

تعداد صفحات: 200

امتیاز
1
نفر
5 از 5
فروش پیامکی این محصول
معرفی کتاب
مشخصات
نظرات کاربران
بریده های انتخابی شما

معرفی کتاب

کتاب «نذر نفس» چهارمین جلد از مجموعه عناوین انتشارات راه یار در رده «مدافعان سلامت» است که تحقیق آن برعهده محمدحسین عظیمی، زهراسادات هاشمی، سیدمحمدهاشمی و تدوین آن نیز توسط اسما میرشکاری‌فرد بوده است.

در مقدمه این‌ کتاب آمده است:

«کرونا به شیراز رسیده ‌بود و مثل حرم امام‌رضا(ع) خبری از تحویل سال نو در حرم برادرش شاه‌چراغ هم نبود... ویروس، غنی و فقیر نمی‌شناخت و مثل زمان جنگ هم نبود که عده‌ای فِلِنگ را ببندند و به کشورهای دیگر پناه ببرند...

پشت این همه دلهره، در شیراز مثل بقیۀ شهرهای ایران چراغ گروه‌های جهادی روشن شد. مسجد هر محل پایگاهی شد برای به‌میدان‌آمدن و مقابله با این ویروس حریص! درست زمانی که کشورهای دیگر در حال غارت ماسک و تجهیزات ضدکرونایی از یکدیگر بودند، با سخنان رهبر انقلاب مبنی بر گسترش فعالیت‌های جهادی، مردم چنان قوت گرفتند که چه عَلم‌داران زمان جنگ و چه نسل جدید آفتاب‌ومهتاب‌ندیده، هر مکانی را تبدیل به کارگاه دوخت ماسک کردند و خیلی زود نیاز به ماسک در شیراز و حتی در کل کشور تأمین شد.

در شیراز طرح صاحب‌خانه خوب راه افتاد و برخلاف کشورهای اروپایی و آمریکایی، مردم به‌جای اینکه نان و آب از دست یکدیگر بکشند، بسته‌های غذایی و بهداشتی تهیه کردند و بیش از پیش به یاری همدیگر شتافتند؛ حتی پزشکان و پرستاران جهادی برای رسیدگی به سالمندان به خانه‌هایشان رفتند. این کتاب گوشۀ کوچکی از فعالیت‌های مؤثر و به‌موقع فعالان عرصۀ کرونا در شیراز را در پنج فصل بیان می‌کند.»

بخشی از مطالب این ‌کتاب درباره تقدیر رهبر انقلاب از مبارزه جهادگران شیرازی با کرونا، به این‌ ترتیب است:

«توی ذهنمان، راضی‌کردن صاحب‌خانه‌ها کار آسانی نبود؛ اما به‌قدری صاحب‌خانه‌ها روی خوش نشان دادند که باور نمی‌کردیم. خیلی زود، فعالیتمان گسترده شد؛ از مشهد و اصفهان و تهران هم تماس می‌گرفتند... کار را ادامه دادیم تا رسیدیم به شب نیمه شعبان. آن شب، احیاء خانگی داشتیم، صبحش خوابم برد. نزدیک ظهر از خواب پریدم. تا گوشیم را روشن کردم، سیل پیام‌ها به‌سمتم سرازیر شد. حاج‌آقا تبریک، حاج‌آقا خداقوت. با خودم گفتم صد رحمت به اصحاب کهف!

همین ‌جور، هاج‌وواج پیام‌ها را دنبال کردم تا به یکی از پیام‌ها رسیدم که نوشته بود: «حاجی، تبریک می‌گم. حضرت آقا در سخنرانی‌ امروزشون اسم شیراز رو آوردن و از کار شما تقدیر کردن.» پیام‌ها را جدی نگرفتم. گفتم این روزِ عیدی، بچه‌ها شیطنتشان گل کرده. باور هم نکردم تا وقتی که صحبت‌های آقا را با گوش خودم شنیدم. وقت نماز ظهر بود. سجدۀ شکر رفتم و اشک شوق ریختم.»

اطلاعات کتاب

برای ارسال دیدگاه لازم است وارد شده یا ثبت‌نام کنید

ورود یا ثبت‌نام

برای ثبت بریده ای از کتاب لازم است وارد شده یا ثبت‌نام کنید

ورود یا ثبت‌نام