این کتاب مشتمل بر خاطرات آزاده جانباز «حمیدرضا توحیدی» از دوران اسارت در طول هشت سال جنگ تحمیلی است.
گزیده کتاب
ضربات کابل و باتوم روی تنم مینشست و با هر ضربهای انگار تمام وجودم را به برق وصل کردند. هرچه داد میزدم نزن بیپدر من پاسدار نیستم، بسیجیام، گوششان بدهکار نبود. چهار نفری افتاده بودند به جان من و محمدرضا و با بغض و کینهای که در صدایشان موج میزد پشت سر هم داد میزند: «انت الحرس الخمینی؟» و بر فشار کابلها و باتومها اضافه میکردند....