این کتاب، داستان زاغی است که خیلی دلش می خواست جوجه داشته باشد؛ اما هر سال مار سیاه بزرگ جوجه هایش را می خورد. این بار زاغی با شغال زیرک مشورت می کند که چگونه جوجه هایش را از دندان تیز مار نجات دهد. آن ها با هم نقشه ای می کشند تا بتوانند با موفقعیت کارشان را به پایان برسانند.