می روم به خیمه ها سر بزنم. شاید هنوز مردی توی خیمه ها باشد. مادرم حواسش به من نیست. دارد برای عباس بن علی، عموی رقیه، گریه می کند. نه، دارد برای همه مرد ها که شهید شده اند، گریه می کند. نه، برای بچه ها... اصلا برای همه گریه می کند. برای بابای رقیه که تنهاست، برای بچه ها، برای زن ها. اصلا همه برای هم گریه می کنند.