"آقای فضول" خیلی دوست داشت که از کار همه سر در بیاورد. او نامههای دیگران را باز میکرد و میخواند یا سرش را تو خانهی مردم میکرد تا ببیند که توی هر خانه چه خبر است. اما اهالی شهر از دست فضولیهای او خسته شده بودند. این کتاب هم دربارهی نقشهای است که آدمکوچولوها برای ادب کردن آقای فضول کشیدند.