کتاب زندانبان نوشته الهام سیدحسینی داستانی درباره یک افسر ارتش قبل از انقلاب را روایت میکند که مورد خشم مافوقش قرار گرفته و درچار دردسرهایی شده است.
داستان اصلی کتاب در مورد سروان ارتش قبل از انقلاب است. به خاطر درگیری با افسری امریکائی مورد غضب مافوقهایش قرار میگیرد. و به عنوان زندانبان به دوستاق (غارـ زندانی سری در مکانی ناشناخته) تبعید میشود.
کتاب در چهار فصل با عناوین دوستاق ( به معنی زندان) اتانازی. فراموشخانه و زندان متروک نوشته شده است. در فصل اول با شکیب دوستاق زندانیها و زندانبانها آشنا میشویم فصل دوم شکیب با آشنائی با محیط جدید سعی میکند به دوستاق نظم بدهد .در فصل سوم زندانی جدید از راه می رسد و در فصل چهارم شاهد ماجراهای هیجان انگیزی خواهید بود.
زندانبان داستان فراموش شدگانی است که به مرگ خودشان راضی شدهاند. هر محکوم و زندان بانی که پایش به دوستاق میرسد فراموش میشود و محکوم به فراموش کردن است.
گزیده کتاب
از پشت بعضی از نردهها یک جفت چشم او را نگاه میکردند. با دستهای چسبیده به میلههای زندان و دهانهای باز، در سکوت تماشایش میکردند؛ مثل میمونِ سیرک. نمیخواست پا سست کند ولی وسط محوطه ایستاد و نگاهی دورتادوری به محوطه انداخت؛ حدود سی حجره در اندازههای مختلف همگی محصور میان نردههای محافظ، بعضی خالی بعضی در اشغال مستأجرهای کثیف، لباس پاره، با سروصورتهای جنگلی. همینطور دور خودش میچرخید و نگاه میکرد.
ناگهان صدای هُش شنید. از چرخیدن ایستاد. همزمان صدای خنده از حجرهها بلند شد. به سمت قاطرچی برگشت. او افسار قاطر را به دست داشت و بیشتر از شکیب جا خورده بود. زیر نگاه تند و خشمگین رئیس جلو آمد، حجرهای را درست وسط حجرهها نشان داد و گفت:«دفتر رئیس اونجاست… دفترتون… جناب سروان… قربان.»