دوتایی صدای تلقوتولوق پنجههای هیولا را میشنیدیم که در اتاقنشیمن میچرخید. ناگهان برای دقایقی، سکوت برقرار شد. بعد از چند لحظه، دستگیره در چرخید. ایلونا با لحنی گلهآمیز گفت: «خیلی ضدحاله وقتی میبینی هیولاها هم انگشت شست دارن و میتونن باهاش قفل رو باز کنن!»
.
«هارولد، حسش میکنی؟»
عاقبت موفق شدم حرف بزنم: «چی رو؟»
«حضور زنه رو. داره نگاهمون میکنه. پشت تو مورمور نمیشه؟»
ناگهان به من هم احساس مشابهی دست داد:
«مگه نه اینکه اگه آدم یه روح ببینه، باید راهش رو کج کنه و از یه طرف دیگه بره؟»