ساحل تهران مجموعهی پنج داستان کوتاه از مجید قیصری است. کودک جنگ و شهر عناصر مشترک این مجموعه اند. مجید قیصری، داستان نویس بنام ایرانی، کلکسیونی از چند داستان را که در سال های متفاوت نوشته است، در این مجموعه گرد هم آورده.
جنگ، خاطره ی جنگ و موضوعات اجتماعی از درون مایه های اصلی این مجموعه به حساب میآیند. قیصری در داستان «ساحل تهران» از ماجرای پسربچه ای میگوید که همراه با یک راننده به جایی عجیب در جنوب شرقی تهران میرود تا مرغ های دریایی را ببیند. همه میدانیم که تهران ساحل ندارد، اما آیا واقعاً همین طور است؟
گزیده کتاب
ته سیگارها را جمع میکردم و میرفتم ته پل و به این فکر میکردم چرا تا به حال نگاهم به این پرندهها نیفتاده؟ چند تا پر سفید افتاده بود روی پل. دولا شدم یکی را که از همه بزرگ تر بود، برداشتم و چشم هایم را بستم و دست کشیدم به پرزهای نرم پر و گوش سپردم به صدای پرنده ها. احساس کردم کنار دریا هستم. صدای امواج دریا را میشنیدم، بوی خنکی دریا میآمد، بوی شوری، بوی زهم، بوی صدف های دریایی را احساس میکردم. کم مانده بود کفش هایم را درآوردم، روی ساحل شنی راه بروم.