بردیده بریده نفس میزد.عرق کرده بود. آمد کنار سینه ام و گوشی را روی قلبم گذاشت. دوروبر را نگاه کرد و تند از جیبش چیزی بیرون آورد و گذاشت توی دهانم. تلخ بود. شکمم جمع شد و کله زد به سینه ام که بالا بیاورم. اما سلما دست گذاشت روی دهانم. دستش سرد بود ؛ مثل تن مرده.