داستان بریده بریده (داستان پژوهشی از حادثه کربلا)
5 (5)
سال نشر : 1400
تعداد صفحات : 540
خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید:
کد محصول : 94556
10003022
معرفی کتاب
داستان بریده بریده پژوهشی داستانی از بین ده ها منبع شیعه و سنی است که به چگونگی شکلگیری قیام امام حسین(ع) تا واقعه خشونتآمیز حرّه پرداخته است. در این اثر پژوهشگر با مراجعه به اکثر منابع متقن موجود تا قرن هفتم که کمترین تحریف و دستبرد را به خود دیدهاند به تعریف زوایای پنهان و آشکار تاریخ میپردازد.مخاطب در این کتاب ارزشمند ضمن اطلاع از چگونگی بروز حوادث، از اوضاع و احوال شهرهای مهم جهان اسلام و عملکرد مسلمین آگاه میشود. از همه مهمتر با خواندن این کتاب به شناخت افراد و اسامی مشهوری میرسد که شاید امروز به گونهای دیگر از آنها یاد میشود.
نویسنده در داستان بریده بریده زبانی خارج از عرف کتب تاریخی را برگزیده، او با زبانی محاوره و با گونهای دوستانه و به دور از آرایههای سخنوری به نقل داستانهایی از دل تاریخ میپردازد تا بدین وسیله مخاطبین بیشتری از اقشار مختلف را به خود جذب کند.
کتاب داستان بریده بریده (داستان پژوهشی از حادثه کربلا)، نوشته علیرضا نظری خرم است و در انتشارات کتابستان معرفت به چاپ رسیده است.
به شازده پسر قرتی معاویه که برای یلّلیتلّلی به منطقۀ خوشآبوهوای حوران در اطراف دمشق رفته بود خبردادن اگه پیالۀ شراب به دست داری زمین بگذار و خیلی زود خودت رو به کاخ سبز برسون که بابات داره نفسهای آخرش رو میکشه! یزید که پی هرزگی رفته بود وقتی خبر بدحالی معاویه به گوشش رسید بهجای اینکه خودش رو جلدی برسونه، سلانهسلانه بهطرف دمشق راه افتاد. معاویه که فرزند سر به هوای خودش رو بهتر از هرکس دیگهای میشناخت، واهمه داشت که نکنه پسرک بازیگوش دیر برسه و اجل، مهلتش نده تا وصیتش رو بهش بگه. برای همین ضحّاک، فرماندۀ محافظهای قصر رو صدا زد تا به اون وصیت کنه!
ضحّاک جلو اومد و بعد از ادای احترام، خم شد و گوشش رو چسبوند به دهان معاویه تا ببینه خلیفۀ رو به موت، چه وصیتی میخواد بکنه! در همین گیرودار، شیپورچی قصر بهمحض دیدن موکب همایونیِ ولیعهد توی نقاره دمید و اومدن یزید رو اعلام کرد. جارچی ویژۀ کاخ هم با شنیدن آهنگ مخصوص ورود ولیعهد، سرش رو به داخل تالار چرخوند و با صدای کشدار و بلندی گفت: جناب ولیعهد وارد میشوند!
معاویه که پچپچکنان چیزی به گوش ضحاک میگفت بهمحض شنیدن صدای جارچی مخصوص، سرش رو برگردوند و حرفش رو قطع کرد. چشمهای خودش رو ریز کرد و به انتهای تالار قصر دوخت و منتظر ورود یزید موند. ضحّاک و همۀ اونهایی که گرداگرد بستر معاویه جمع شده بودند با ادای احترام، آهسته عقب رفتند. یزید، قدمهاش رو در مسیر تالار تا بالین پدر بلندتر برداشت. به بالای سر معاویه که رسید هنوز خلیفه، عمرش به دنیا بود. معاویه که گویی با دیدنِ یزید جانِ تازهای گرفته باشه با اشارۀ انگشت دست به یزید فهموند که جلوتر بیا! یزید جلو رفت و مقداری خم شد. گوشش رو تیز کرد تا ببینه بابا در واپسین لحظات زندگی چی میخواد بهش بگه.
معاویه که نفسهاش به شماره افتاده بود بهسختی رو به یزید کرد و گفت: بگو ببینم پسرجان! بعد از اینکه من مردم چطوری میخوای حکومتداری کنی؟ یزید که از این حرف معاویه غافلگیر شده بود نگاهی به رخسار پدر انداخت و منمنکنان گفت: این چه حرفیه پدر؟! عمر شما طولانی و سایتون حالاحالاها بالای سر مسلمونها مستدام باشه! معاویه با بیحوصلگی ادامه داد: تعارف تیکه پاره نکن، جدی دارم میگم! بعد از من بااینهمه دم و دستگاهی که برات گذاشتم چی کار میخوای بکنی؟
ضحّاک جلو اومد و بعد از ادای احترام، خم شد و گوشش رو چسبوند به دهان معاویه تا ببینه خلیفۀ رو به موت، چه وصیتی میخواد بکنه! در همین گیرودار، شیپورچی قصر بهمحض دیدن موکب همایونیِ ولیعهد توی نقاره دمید و اومدن یزید رو اعلام کرد. جارچی ویژۀ کاخ هم با شنیدن آهنگ مخصوص ورود ولیعهد، سرش رو به داخل تالار چرخوند و با صدای کشدار و بلندی گفت: جناب ولیعهد وارد میشوند!
معاویه که پچپچکنان چیزی به گوش ضحاک میگفت بهمحض شنیدن صدای جارچی مخصوص، سرش رو برگردوند و حرفش رو قطع کرد. چشمهای خودش رو ریز کرد و به انتهای تالار قصر دوخت و منتظر ورود یزید موند. ضحّاک و همۀ اونهایی که گرداگرد بستر معاویه جمع شده بودند با ادای احترام، آهسته عقب رفتند. یزید، قدمهاش رو در مسیر تالار تا بالین پدر بلندتر برداشت. به بالای سر معاویه که رسید هنوز خلیفه، عمرش به دنیا بود. معاویه که گویی با دیدنِ یزید جانِ تازهای گرفته باشه با اشارۀ انگشت دست به یزید فهموند که جلوتر بیا! یزید جلو رفت و مقداری خم شد. گوشش رو تیز کرد تا ببینه بابا در واپسین لحظات زندگی چی میخواد بهش بگه.
معاویه که نفسهاش به شماره افتاده بود بهسختی رو به یزید کرد و گفت: بگو ببینم پسرجان! بعد از اینکه من مردم چطوری میخوای حکومتداری کنی؟ یزید که از این حرف معاویه غافلگیر شده بود نگاهی به رخسار پدر انداخت و منمنکنان گفت: این چه حرفیه پدر؟! عمر شما طولانی و سایتون حالاحالاها بالای سر مسلمونها مستدام باشه! معاویه با بیحوصلگی ادامه داد: تعارف تیکه پاره نکن، جدی دارم میگم! بعد از من بااینهمه دم و دستگاهی که برات گذاشتم چی کار میخوای بکنی؟
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1400
-
چاپ جاری2
-
تاریخ اولین چاپ1400
-
شمارگان500
-
نوع جلدجلد نرم
-
قطعرقعی
-
تعداد صفحات540
-
ناشر
-
نویسنده
-
وزن648
-
تاریخ ثبت اطلاعاتدوشنبه 19 مهر 1400
-
تاریخ ویرایش اطلاعاتیکشنبه 5 آذر 1402
-
شناسه94556
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط
اخبار مرتبط
حمیدرضا خاکی
کتاب قشنگیه، زبان عربی در منابع رو به زبان محاوره مبدل کرده و به وقایع پرداخته،فقط نمیدونم یجاهاییش انگار که امام از اومدن به کوفه پشیمون شده و عواقبش رو نمیدونسته در صورتی که افراد زیادی بهش گوشزد کرده بودند ،یجاهایی نمیدونه تو منابع اینجور روایت شده یا قلم نویسنده اینجور بده که این حس رو القا کنه
12 تیر 1402