بیشتر شارحان آثار توماس هابز، شکوه منظومه فکری او را که متشکل از فلسفه طبیعی و فلسفه سیاسی است ستوده اند و وی را از پیشگامان دوران جدید، یعنی 500 سال اخیر دانسته اند.
این شارحان بر این نکته تاکید کرده اند که هابز به علت سازگاری اجزای اندیشه اش توانسته است میان علم و فلسفه سیاسی و سیاست عملی ارتباط معقول ایجاد کند.
اما مولف این کتاب، بدون انکار اهمیت کار هابز، کوشیده است ناسازگاری ها و تناقض های اندیشه او را پیدا کند. مهم ترین نقد این کتاب بر هابز این است که برخلاف گفته شارحان و مورخان فلسفه، هابز نظریه سیاسی اش را از فلسفه استخراج نکرده است بلکه ابتدا فلسفه سیاسی اش را ساخته و آنگاه کوشیده است برای آن توجیه فلسفی درست کند و این کار، فلسفه سیاسی او را به ناسازگاری کشانده است.