نظریه سازمان به عنوان یک رشته پاره پاره یا به قول ففر، یک «زمین پوشیده از علفهای هرز» که تنوع و گونهگونی نظریهها در آن بیداد میکند به کدام سمت میرود یا باید برود؟ آیا نظریه سازمان هنوز باید مدیریتگرا و در خدمت قشر خاصی از مخاطبان ممکن باشد؟ در دنیایی که توزیع نابرابر ثروت و قدرت میان کشورها و حتی اقشار مختلف درون یک کشور وجود دارد، نقش نهادسازانه رشته نظریه سازمان چیست؟ آیا کماکان باید بر کارایی و بهرهوری درون مرزهای سازمان و زیر بیرق مدیران و صاحبان ثروت اصرار ورزد یا مسیر دیگری را نیز میتوان متصور بود؟ در این جلد، نویسندگان صاحبنام این حوزه، مسیر حرکت آینده کشتیای را که بر آن سوارند دیدهبانی میکنند.