پدر بهار در جنگ بین ایران و عراق، خلبان بوده. زمانب که مب خواسته در یک شهر مرزب، چند بچه زخمی را نجات بدهد، با هواپیمایش گم می شود. چندسال از جنگ گذشته ولی پدر برنگشته. بهار همیشه منتظر است؛ تا اینکه یک بار از زبان مادربزرگ کلمه مفقودالاثر را می شنود. بهار که فکر می کند مفقودالاثر اسم یک جزیره است، تصمیم می گیرد آن جزیره را پیدا کند…