بدیهی است که دانشگاه و آموزش عالی نقش مهمی را در پیشرفت فکری و نهایتاً انسانی هر کشور ایفا می کند. یکی از اهداف تحصیل در دوره های آموزش عالی، تربیت متخصصان متفکر و خلاق است تا دست به خلق و ارائة ایده های تازه بزنند و افق های جدیدی را برای یک زندگی فضلیت بار فراهم آورند؛ و بدین ترتیب جوامع انسانی را قوام بخشند تا در پرتو آن دانش خود نیز بسط و تنقیح یابند. از این رو، بررسی و مطالعه «دانشگاه» و مبانی فکری و تحولات تاریخی آن می تواند توسعه و گسترش دانش را به نحو انباشتی تعمیق بخشد؛ به ویژه اگر این دانش با رویکردی انتقادی و مبتنی بر نیازهای هر جامعه باشد.
اثر حاضر با نگاهی انتقادی به وضعیت جاری دانشگاه های بریتانیا تبیین می کند که دانشگاه ، از هدف اصلی خود دور شده است؛ هدفی که در آن، علم دارای ارزش ذاتی بود و نه در خدمت بازار و اقتصاد. مؤلف همچنین به مشکلات دیگر دانشگاه ها نیز اشاره می کند: عدم تناسب بین ظرفیت دانشگاه ها و دانشجویان ورودی، وجود آزمون های بیش از حد در دانشگاه ها، نبود تفکر انتقادی و جزوه برداری صِرف، و مردسالارانه بودن دانشگاه ها.
اگر رویکردی انتقادی به جامعه علمی خود داشته باشیم، می توان ـ و شایسته است ـ که مشکلات موجود و مذکور در دانشگاه های سایر کشور ها را بررسی کرد و امکان سنجی ظهور و بروز آن ها را در فضای زندگی و اندیشه خود به آزمون گذاشت. بنابراین با توجه به اثر حاضر، بهتر است به این مشکلات صرفاً به عنوان مشکلات خاصِ دولت و جامعة بریتانیا ننگریم، بلکه آنها را مشکلاتی بدانیم که امکان دامنگیر شدنشان در هر قلمروی از جغرافیا متصور باشد.