کتاب مادرم، گشتوگذار یادآورانهی کوئن در ستایش مادرش و البته در سوگ فقدان اوست.
کتابی حاصل تأملی شاعرانه، ژرف و اندوهگین در راههای پیموده با مادر در کوچهها و خیابانهای ژنو، زیبایی جاودانهاش، لحظههای منتظر در گذشته و نامنتظر پس از درگذشتن، رویاهایی که پساز مرگ مادر دیگر هیچ در خود ندارند جز آن حضوری که نفی همهی حضورهاست.
کتاب مادرم، بیتفاوتی خواب و بیدار فرزندیست که طاقت این بیطاقتیاش بیشاز این نیست، که روز بیمادر شبتر از شب است! و بازهم آنطور که «رویا» میگوید: «ما روی وحشتی درهم کوفته خم شده بودیم و روز روی سایهی خود شبترین شبها بود.»