راز تنهایی، داستان یک پسر آمریکایی به نام دنیل است که اهل همهجور خطایی است؛ تا اینکه به زندان میافتد و در زندان آمریکا، با هم سلولی مسلمانی بهنام یوسف آشنا میشود…
آن شب با نالههای گاه و بیگاه دنیل صبح شد. بیدارباشِ اجباری برای دنیل بدترین شکنجه بود، به زحمت ایستاد و خودش را کِشانکشان تا سالن غذاخوری رساند. خیلیها با دیدنش تعجب کردند: – چهطوری زنده موندی؟ – جونِ سگ که میگن تو داری! خوب شد اومدی خرابشون کردی! – گفتم باهاشون کنار بیا! اما هیچکس متوجه نبود که تمامِ این سر و صداها در گوشِ دنیل اکو میشود و صد برابر دردش را بیشتر میکند. یوسف ظرف غذای دنیل را قبل از آنکه بیفتد از دستش گرفت و روی میز گذاشت…