دفترهای پیشین مثنوی آدمها، حرفهای کم یا بیش پراکندهی بنده درباره لایههای وجودیِ آدمها بود؛ اما این دفتر، در پیِ بیانِ یک رهْیافتِ مشخص و تا حدی تازه است: «رَوَندِ دریافتهای (به ویژه ژرفِ] انسانها، در اساس و بنیاد، در پرتوِ پارادایمهای روانی، و نه متکی به رَوَندهای منطقی و علمی رخ میدهد.». علم و منطق، فقط بخشِ رُویهی لایههای وجودیِ آدمیان را هدف میگیرد. آنچه مهمتر و مقدمتر است، جذب و جذابیتهای روانیست. آدمها نخست جذب میشوند (حتی به خودِ علم و منطق)؛ آنگاه منطقسازی یا منطقتراشی و علمورزی میکنند. و این، البته، ممکن است در خودآگاه یا ناخودآگاهِ بشر رخ دهد. اساساً اعتبارِ همین علم و منطق نیز به چیزی بیرون از خودشان (یعنی اعتماد) است. همهی سخن این است که انسانها، نخست، در گذرِ زمان و به آهستگی، و پیدا و ناپیدا، جذبِ باوری عقلی یا منطقی یا دینی یا علمی میشوند؛ سپس به پردازشِ آنها دست میزنند.