جلسه نقد و بررسی کتاب «پشت دیوار شب» نوشته محمدرضا سرشار دیروز عصر در سرای اهل قلم برگزار شد؛ اما نه با همان ترکیب مهمانان قبلی. حدس میزدم شهریار زرشناس به علت بیماریاش نیاید. شاید هم به دلیل دیگری نیامد. به هر حال در کنار محمدرضا سرشار و کامران پارسینژاد و فیروز زنوزیجلالی، احمد شاکری بود که به جای شهریار زرشناس در جلسه حاضر شد؛ نویسنده و منتقدی 34ساله.
آقای شاکری! شما جبهه رفتهاید؟
سن و سال شاکری را استادسرشار بعد از پایان مراسم گفت. وقتی که بعضی از دوستان داشتند از سالن میرفتند گفت صبر کنید و این نکته را گفت که شاکری مظلوم واقع نشود. چون اواسط جلسه فیروز زنوزیجلالی در رابطه با یکی از انتقادات شاکری از او پرسید که شما جبهه رفتهاید؟ و شاکری کودکی 5ساله بوده که جنگ آغاز شده و نوجوانی 13ساله وقتی که امام جامی از زهر نوشید. پس طبیعی بود در جواب این سئوال با لبخند «نه» بگوید.
به طور کلی انتقادات زنوزیجلالی به شرایط اجتماعی نزدیکتر بود تا انتقادات احمد شاکری. زنوزی در صحبتش به فضاهای گوناگون در 12 داستان این کتاب اشاره کرد و از جذابیت موقعیت هر داستان تعریف کرد.
حس تعلیق و انتظار هم از عناصری بود که او در داستان بارز میدانست. اما آنچه که فرصت معتنابهی را به آن اختصاص داد، بیان این نکته بود که داستانها مطابق با شرایط اجتماعی آن روز نوشته شده است.
شاکری هم بعد از زنوزی شروع به صحبت کرد و یکی از نکات اولیهاش انتقاد به برگزاری جلسه نقد یک مجموعه داستان بود. چرا که فرصت را برای بررسی همه داستانها کافی نمیدید. بعد از این با بیان نکاتی راجع به نقد، به این نتیجه رسید که چون استادسرشار خود منتقدی توانا و ریزبین است، انتقاد به ایشان با انتقاد به نویسندگان غیرمنتقد متفاوت است و از موضعی دیگر است.
پاسخی معلّمانه
بحث اولیه او در مورد نیازسنجی بود که میگفت هم باید برای قالبها صورت بگیرد و هم مخاطب؛ مخاطب هم به این معنا که رده سنی مشخص باشد و هم سنی که بیشترین تأثیر را میگیرد مشخص باشد، چرا که این دو از هم جداست و تعیین آنها نقد را هدفمند میکند. با این توصیف، شاکری رده سنی این کتاب را نوجوان نامید نه بزرگسال که نظری شبیه به نظر زنوزی بود و البته هر دو در تعارض با نظر نویسنده که آن را برای بزرگسالان میدانست. سرشار میگفت ما سن نوجوان را معمولاً از 12 تا 18 فرض میکنیم و موضوع داستانها هم برای نوجوانان بوده. با گفتن این حرف، شاکری پرسید «یعنی نباید قهرمان داستان نوجوان باشد؟» و سرشار مانند معلمی جواب داد که «نه. معمولاً لااقل باید یکی از اینها باشد و به هر دو نیازی نیست». شاکری هم ظاهراً پذیرفت.
نکته دیگر شاکری در مورد سطح مطالعاتی مخاطبان بود. به هر حال بعضی کتاب را برای لذت میخوانند و نه تجربه و اطلاعاتی در این زمینه دارند و نه منتقد هستند. اما بعضی هستند که خود صاحبنظر شدهاند و لذتهایشان عمیقتر، و طبعاً لذت هم برایشان غرض نیست. با این مقدمه، شاکری این کتاب را برای گروه اول میداند که در واقع بیشتر همان نوجوانان هستند.
زنوزی که دوباره نوبتش شده بود نکتهای را مطرح کرد که قبلاً به عنوان پیشنهادی برای نویسندگان کهنهکار مطرح کرده؛ و آن اینکه اولین اثر و آخرین اثر این نویسندگان را در کنار هم منتشر کنند آن هم بدون هیچ نظری که این کار خودش گویا است. او در همین راستا بر این بود که حتماً سرشار هم حرفهایی در این مورد دارد.
تا به حال اثری فوقالعاده در ادبیات خلق نشده
اما نکته بعدی این ناخدای جنگ در مورد مطلقنگری به آثار ادبی بود که بعضی تصور میکنند یک اثر یا عالی است یا به قول خودمانی افتضاح. و او در مورد این مشکل اینطور گفت: چنین اثری تا به حال خلق نشده است. ما نباید نویسنده را بدون موقعیت زمانی مورد نقد قرار دهیم.
قدر مسلم این نویسنده ادبیات پایداری برای این کتاب، این بود که به قول خودش از روی دلسیری نوشته نشده حاکی از دغدغه و دلنگرانی است. از همین رو بود که میگفت: «نویسنده باید نبض جامعه در دستش باشد. نویسنده باید دغدغه جامعه را بداند». و زنوزی کم و بیش این داستانها را برآمده از دغدغه و مشکلات جامعه میدانست. او معتقد بود این دغدغه و زمان خاص داستان نه تنها محتوای مناسب خود را در این کتاب ساخته، که ساختار مناسب نیز در زمان خودش با توانایی نویسنده نسبت داشته و متأثر از زمان است.
یکی از همنظریهای دو منتقد نشست در مورد مخاطب بود. زنوزی نکته شاکری در مورد مخاطب را قابل تأمل میدانست و او هم میگفت نویسنده، گوشه چشمی به نسل نوجوان داشته است.
شاکری در نوبت خود از صحبت پارسینژاد شروع کرد که معتقد بود سرشار، آرمانگراست. شاکری اینطور آغاز کرد که «دلم نیامد از این نکته بگذرم» و گفت اعتقاد به حرف شما ندارم. چرا که او آرمانگرایی شخصیت افراد از آرمانگرایی آنها به عنوان یک نویسنده جدا میدانست. در نتیجه شخصیت سرشار را از نویسندهای به نام سرشار جدا کرد و در مورد این نویسنده استدلال کرد که آرمانگرا نیست. چون نه مسائلش بینسبت با عرف مردم است، نه اندیشههایش و نه راه حلهایش.
آقای سرشار! «خوب که چی»؟
نکته بعدی این نویسنده جوان هم در مورد حرف دیگری از دبیر جلسه بود که میگفت داستان برای سرشار، ابزاری است برای بیان اندیشه. نقد شاکری به این نظر این بود که این فصل دقیقی نیست و جدای از کسانی که داستان را برای داستان مینویسند، اصولاً همه داستان را وسیلهای برای بیان اندیشه میدانند. اتفاقاً شاکری در همین زمینه نقدی به رضا رهگذر کرد و آن هم اینکه بعضی از داستانها، پاسخی برای سئوالِ «که چی؟» ندارند که البته این هم با چالش زنوزی مواجه شد. زنوزی معتقد بود اگر اینطور بخواهیم نگاه کنیم، بسیاری از داستانهای معروف دنیا همینگونهاند. شاکری هم در جواب مجدد خود با قاطعیت همه این داستانها را دچار ایراد خواند. زنوزی البته اواخر جلسه در این رابطه گفت من حاضرم داستانهای جهان را بیاوریم و تحلیل کنیم.
بحث بعدی احمد شاکری بر سر قالب این داستانها بود که بعضی از آنها در برزخ بین داستان و خاطره به سر میبرند. یعنی از بخشی از یک داستان نزدیک به همان داستان است و بخشی نزدیک به خاطره؛ و حتی به نظر شاکری «یک اسب، یک ماجرا» یا «مدرسه» به طور خاص خاطره هستند. داستان «انشاهای فریدون و زلفعلی» هم از همین دست بود که سرشار در آخر جلسه به آن اشاره کرد و گفت این داستان نیست، بلکه انشاهای شاگردانش در یکی از روستاها بوده که در دوره خدمت سرباز معلم آنجا بوده است. زنوزی این بار هم از در مخالفت با شاکری وارد شد و باز از داستانهای جهان گفت و از اینکه بسیاری از داستانهای دنیا اینچنین است. البته شاکری هم کوتاه نیامد و بعداً گفت اگر سبکی به نام خاطره-داستان هست، باید معیارها و شاخصههای آن بیان بشود.
انتقاد دیگری که شاکری به سرشار وارد کرد درباره ایده کار بود که آن را تکراری میدانست. البته به نظر میرسد در این انتقاد، زمان نوشته شدن این داستانها در نظر گرفته نشد که به طور متوسط تقریباً مربوط به 26 سال قبل است. در ادامه همین انتقاد، او میگفت ایده برخی داستانها یکسان است و تفاوت خاصی ندارد. انتقاد دیگر او هم به شخصیتپردازی نویسنده بود که شخصیتها را بسیار سادهاندیش و بدون پیچیدگی خلق کرده است. زنوزی هم در جواب گفت در داستان کوتاه فرصتی برای این کار نیست؛ ضمن اینکه او انسانهای سادهلوح را جزئی از جامعه آن زمان میدانست و فیلم اخراجیها را که به قول خودش 6میلیارد(بخوانید بیش از 8میلیارد) فروش کرده را شاهد حرفش آورد. البته شاکری هم که هیچ حرفی را بیجواب نمیگذاشت، این نظر را قبول نداشت و تفاوت اخراجیها با این کتاب را هم در طنز بودن اخراجیها میدانست.
در آخر هم زنوزی ضمن پاسخ به انتقادات ریز و درشت شاکری که شرح کلیات آن بیان شد، گفت اگر قلم نویسنده قوی باشد، برایش غیرممکن وجود ندارد. در واقع با این حرف بسیاری از انتقادات شاکری را به لحاظ مبنایی رد کرد، حال اینکه سرشار توانسته این غیرممکنها را ممکن کند یا نه، بحثی دیگر است که زنوزی سراغ آن نرفت.
ماه رمضان، منتظر رضا رهگذر باشید
سرشار که در طول مراسم صحبت نکرده بود و قصد داشت به شیوه قدیمی در پایان مراسم صحبت کند، خیلی مختصر صحبت کرد. صدایش را شاید بعد از سالها میشنیدم که فرقی هم نکرده بود و همچنان گرمای خود را حفظ کرده بود. البته احتمالاً باز هم این صدا را خواهم شنید و خواهید شنید. آخر جلسه که پیش او رفتم به جوانی میگفت برنامههای پراکندهای هست که احتمالاً در ماه رمضان از شبکه2 پخش میشود. پس گوش به زنگ باشید.
سرشار ابتدا تشکر کرد بابت اینکه عدهای وقت گذاشته و کتابش را برای چنین جلسهای خواندهاند. تشکر بعدی هم به خاطر برگزاری این جلسه نقد بود که طبعاً باعث شهرت هر نویسندهای و هر کتابی میشود.
بعد از این توضیح داد که این کتاب ترکیبی است از دو کتاب «خداحافظ برادر» و «یادداشتهای روستا» که به ترتیب در سالهای 1361 و 1369 برای اولین بار چاپ شدهاند. مطلب بعد هم راجع به تاریخ نگارش هر داستان بود که قدیمیترینش به سال 1352 و جوانترینش احتمالاً به 1364 باز میگردد.
ما آثار کسانی را نقد میکنیم که هفت کفن پوساندهاند؛ حالا چرا خودمان پاسخ بدهیم؟
سرشار با تأیید حرف منتقدان که دانشش نسبت به گذشته بیشتر شده و نقدهایش موشکافانهتر، گفت اما هنوز هم اینها در دنیا نوشته میشود. اما در کل ضمن تأیید وجود انتقاداتی به این کار، اینطور گفت: ما خودمان آثار کسانی را نقد میکنیم که هفت کفن پوساندهاند؛ حالا چه کاری است که خودمان بیاییم و جواب بدهیم؟». البته رهگذر به طور گذری، پاسخی به بعضی از انتقادات داد که شرح برخی از آنها آمد.
نویسندگان امروز باید تیراژ 5میلیونی را به خواب ببینند
در آخر هم از الطاف خدا به خودش گفت. سرشار در مورد تیراژ 5میلیونی تیراژ آثارش گفت: نویسندگان نسل امروز باید این تیراژ 5میلیونی را به خواب ببینند. این هم به خاطر شرایط زمانیِ ما بود که دیگر پیش نخواهد آمد. به هر حال این لطفی بود که خدا به ما داشت. یعنی سه برابر کل حقوقی که در این سالها از محل کارم گرفتم، از درآمد حاصل از انتشار کتابهایم حاصل شد و این کار برای من خیلی بابرکت بود.
به هر حال اگرچه جلسه خوبی بود، اما جلسه نقدی ادبی که انتظار میرفت با حضور شهریار زرشناس عمیقتر شود و مایههای فلسفی به خود بگیرد، ناکام ماند و امید است که این ایده در جلسه دیگری به تحقق برسد.
منبع: شبکه خبر ایران
www.inn.ir
برای ارسال دیدگاه لازم است وارد شده یا ثبتنام کنید