خبر

    غرویان: سروش فیلسوفی مؤسس نیست

    حجت‎الاسلام محسن غرویان به سال 1338 در نیشابور به دنیا آمد، پس از اخذ دیپلم فنی در سال 1357 به سال 1358 به حوزه علمیه قم رفت و تحصیلات خود را تا مرحله خارج فقه و اصول ادامه داد و در محضر اساتید بزرگی چون آیت‎ا... وحید خراسانی، سیدجواد تبریزی، مکارم شیرازی، جوادی آملی و فاضل لنکرانی بهره برد. او همچنین امتحان اجتهاد را با موفقیت پشت سرگذاشته و در انتخابات مجلس خبرگان رهبری نیز کاندیدا بوده است. غرویان علاوه بر همکاری با مؤسسات پژوهشی گوناگون، تاکنون نزدیک به چهل اثر پژوهشی و تألیفی ارایه کرده است. با غرویان گفت‎وگویی درباره اندیشه‎ها و آرای دینی دکتر سروش ترتیب دادیم که شرح آن از نظر شما می‎گذرد. *لطفا برای ورود به بحث در مورد کلیت نظام ‎اندیشه‎های دکتر سروش توضیحاتی را بفرمایید. نکته اول این‎ است که دکتر سروش در ‎اندیشه‎های خودش بیشتر یک نقاد است و یک‎ اندیشمند نظام‎ساز نیست، البته این‎ مسئله به‎نفسه مسئله بدی نیست اما مشکل‎تر از نقد و اشکال تأسیس یک نظام فلسفی است. نکته دوم این‎‎که ‎اندیشه ایشان ملقمه‎ای است از آرای ‎اندیشمندان شرق و غرب. ایشان هم مباحثی را از متفکران اروپایی مانند گادامر و پوپر می‎گیرد و هم سری به عرفان اسلامی و مولوی می‎زند و این‎‎ها را با یکدیگر ترکیب می‎کند. نکته سوم این‎ است که ایشان بسیاری از‎اندیشه‎هایش را از متفکران دیگر کشور‎ها گرفته ولیکن به نام خود مطرح کرده؛ خصوصا بحث قبض و بسط تئوریک شریعت که کاملا برگرفته از آرای هرمنوته‎ای اروپایی است و آقای دکتر محمد محمدرضایی که از شاگردان‎ آیت‎ا... سبحانی است در مقاله‎ای ‎تمامی منابع سخنان دکتر سروش را از متون اصلی استخراج کرده و نشان داده که کدام حرف را از کدام متفکر اروپایی اخذ کرده است. نکته چهارم در مورد شخصیت دکتر سروش است. چیزی که از آثار ایشان به‎نظر می‎رسد این‎ است که وی برای خودش شأن پیغمبری قایل است و این‎ را در ضمن شعری سال‎ها قبل در کیهان فرهنگی مطرح کرد که بسیار هم مخالفت برانگیخت و این‎ هم به این‎ دلیل است که وحی را مسئله خاصی نمی‎داند. خود ایشان حدود ده سال پیش در منزل یکی از علمای نیشابور به نام حاج آقای اسعدی به بنده گفت که همان‎گونه که بر زنبور ‎عسل وحی می‎شود بر انسان نیز وحی می‎شود و ما نباید فکر کنیم که وحی قطع شده است. وقتی که بنده به ایشان گفتم که این‎ وحی مشترک لفظی است و نوع وحی‎ای که به زنبور عسل می‎شود با وحی‎ای که به مادر موسی می‎شود با وحی تشریع‎سازی که به نبی می‎شود متفاوت است، وی در پاسخ بنده جوابی نداد و گفت که این‎ حرف‎ها به درد همان طلاب می‎خورد و شما این‎‎ها را در حوزه مطرح کنید. *به‎نظر شما کدام یک از آرای دین‎شناسانه دکتر سروش محور دیگر‎ اندیشه‎های ایشان است؟ به‎عنوان مثال آیا می‎توان گفت که قبض و بسط تئوریک شریعت ‎اندیشه‎محوری ایشان است؟ واقع مطلب این‎ است که من به محوریت مطلبی در آرای ایشان قایل نیستم و این‎ هم به دو دلیل است یکی این‎که دکتر سروش اصلا فیلسوف مؤسسی به‎حساب نمی‎آید تا در نظریاتش اصل و فرعی وجود داشته باشد و از طرف دیگر، ایشان برای مباحث انتقادی خودش هر‎جا هر حرفی را که نیاز دارد بدون توجه به سازگاری آن با دیگر‎ اندیشه‎هایش آن را مطرح کرده ولیکن اگر بخواهم اصلی برای آرای وی بیان کنم، آن را همان اومانیسم می‎دانم. * آیا تفسیر دکتر سروش از وحی در بین متقدمین از اندیشمندان اسلامی معتقدینی داشته است؟ نکته این‎ است که ایشان نظریه وحی خود را مطرح کرد آیت‎ا... سبحانی جوابیه‎ای به وی دادند و در آن گفتند که این‎‎گونه تفسیر از وحی، موجب خروج از دین و ارتداد می‎شود و به همین دلیل دکتر سروش کمی موضع خود را تعدیل کرد و سعی کرد تفسیر عرفانی‎ای از مطلب ارایه کند؛ فلذا گفت از آن‎‎جا که پیغمبر فانی در خداست پس هر حرفی که ایشان بزند در نهایت حرف خداست و با این‎ حرف سعی کرد که از لوازم حرفی که زده بود شانه خالی کند. البته درنهایت باید گفت که این‎ حرف مطلب جدیدی نیست و در همان صدر اسلام نیز عده‎ای از کفار وحی پیامبر را از سنخ شعر می‎دانستند و به همین خاطر در آیات متعددی از قرآن با این‎ شبهه خیلی جدی مقابله شد. مثلا در آیه شصت‎ونهم سوره یس خداوند متعال می‎‎فرماید: «وَ ما عَلَّمناهُ الشِّعر وَ ما یَنبَغِی لَهُ إن هُوَ إلّا ذِکرٌ وَ قُرآنٌ مُبِین» که در این‎ آیه به صورت صریح با شعر بودن قرآن و این‎که ما آن را از سنخ شعر بدانیم کاملا مخالفت شده و در جاهای دیگری مانند آیه چهل‎ویکم سوره الحاقه که خداوند می‎فرماید: «وَ ما هُوَ بِقَول شاعِرٍقَلیلا ما تُومِنوُن» شبهه شاعر بودن پیامبر را دفع می‎کند. در مجموع، می‎توان گفت که ما به‎دلیل همین آیات در میان مسلمین و اندیشمندان اسلامی کسی را که قایل به نظریاتی مانند نظر دکتر سروش باشد، نداریم. * به‎نظر می‎رسد که مد نظر دکتر سروش از این‎ مسایل توابع اجتماعی این‎‎گونه نظریات مانند مسئله حقوق بشر و یا سکولاریسم و... است؛ در این باره توضیح بفرمایید. نکته این‎ است که غالب سخنان دکتر سروش براساس سنت فلسفی تجربه‎گرای انگلستان است و به همین دلیل هم وقتی که بنده و چند تن از دیگر شاگردان حضرت آیت‎ا... مصباح ماموریت پیدا کردیم که برنامه درسی برای رشته فلسفه در مؤسسه باقرالعلوم تدوین کنیم، برنامه‎ای تدوین کردیم و آن را برای بیشتر اساتید فلسفه کشور فرستادیم و نظرخواهی کردیم. در این‎ میان، دکتر سروش هم پاسخی به ما داد که جالب بود و در آن‎جا از میان آن همه واحد درسی با تدریس فلسفه هگل مخالفت کرد و گفت که این‎ اصلا ضرورتی ندارد و این‎ همه‎اش به‎خاطر تقابل فلسفه تجربی انگلستان با سنت فلسفی قاره‎ای آلمان است که اختلافات ایشان با افرادی مانند پروفسور فردید، دکتر داوری و مرحوم مددپور به‎خاطر همین نوع تقابل‎ اندیشه است. ایشان در مقدمه بعضی از کتاب‎ها مانند «مبادی مابعدالطبیعی علم نوین» نوشته آلن راین نیز تصریح کرده که ما باید در ایران فلسفه انگلستان را ترویج کنیم. این‎ مسایل اجتماعی هم که مطرح کردید، تماما مبتنی بر همین نوع فلسفه است که بحث‎هایی مانند معناداری گزاره‎های دینی، نفی متافیزیک و... همه مبتنی بر همان نوع فلسفه خصوصا افرادی مانند پوپر است که من تمامی توابع اجتماعی حرف‎های ایشان را مانند سکولاریسم و جدا کردن امر حکومت از دین را تابع‎گرایش به این‎ نوع فلسفه می‎دانم. * در رویکرد دکتر سروش به مسئله حکومت، ایشان حکومت دینی را به‎معنای حکومت فقهی می‎داند. آیا این‎ تفسیر از حکومت درست است؟ دکتر سروش ولایت فقیه را یک ولایت ظاهری و حکومت دینی را یک حکومت ایدئولوژیک می‎داند که صرفا باید و نبایدی است. در صورتی‎که به نظر من این‎ تبیین درست نیست. یعنی ولایت فقیه تنها یک ولایت ظاهری نیست، بلکه ولایت باطنی را نیز به همراه دارد و این‎ را از صفاتی که برای فقیه حاکم مطرح می‎شود می‎توان فهمید که مهمترین آن‎ها همان عدالت است؛ قطعا این‎ عدالت با معنای ساده‎ای که در مورد یک پیش‎نماز دارد، متفاوت است و مرتبه بسیار بالاتری مدنظر است که شامل این‎‎که ولایت فقیه باید دارای ولایت باطنی باشد می‎شود فلذا شخص ولی باید نفوذ کلام داشته باشد و بتواند تا حدی در قلوب مومنین تصرف کند. در کل، بنده با منحصر کردن دین در یک بعد آن یعنی فقه مخالف هستم. یعنی حکومت دینی هم حکومت فقه است و در عین حال حکومت اخلاق و عرفان نیز هست و ما باید توجه داشته باشیم که تکه تکه کردن دین اصلا کار صوابی نیست و تصویر درستی از دین به ما ارایه نمی‎کند و این‎که مسئله حکومت در کتب فقها مطرح شده، نباید دستاویز قرار بگیرد تا ما آن را صرفا یک حکومت فقهی مطرح کنیم و می‎توان گفت که این‎ حکومت فقهی نمود یک حکومت عرفانی و تبلور یک حکومت فلسفی است. * آیا در حکومت دینی در عین پایبندی به دین، می‎توانیم به مفاهیم مدرنی مانند حقوق بشر نیز پایبند بمانیم؟ به نظر می‎رسد که در این‎ رابطه باید مسئله را از انسان شروع کنیم و سعی کنیم در این‎ میان، ابتدا انسان را تعریف کرده و سپس جایگاه او را در نظام هستی تبیین کنیم؛ به‎گونه‎ای که رابطه او را با چیزهایی مانند خدا، طبیعت و دیگر انسان‎ها معین شود. آن‎گاه در پرتو این‎چنین تعاریفی سراغ مفاهیمی مانند حق و تکلیف برویم. در اصل باید بگویم که تا پایه‎های انسان‎شناختی قضیه تبیین نشود، صحبت کردن در این‎‎باره به بیراه رفتن است. بنده معتقدم که انسان در فضای تکلیف پا به عرصه دنیا می‎گذارد و زاییده می‎شود و این‎ را در ضمن سئوالات اساسی که از خود می‎پرسد، می‎توان فهمید. مثلا انسان از خودش می‎پرسد که من در زندگی‎ام چه‎کار باید بکنم؟ چه مسئولیتی دارم و به کدام سمت باید بروم؟ البته باید گفت که حق از تکلیف جدا نیست؛ ولیکن در این‎ میان، اولویت با تکلیف است. یعنی با انجام تکالیفمان باید حق خدا را ادا بکنیم. * در این‎ میان، تکلیف مسئله عدالت چه می‎شود؟ چرا که دکتر سروش عدالت را یک صفت مشخص و مستقلی نمی‎داند. در تبیین این‎ مسئله آیا با تغییر اولویت بین حق و تکلیف، نوع تبیین ما از مسئله عدالت متفاوت خواهد شد؟ کلام حق، تکلیف و عدالت را به راحتی می‎توان بیان کرد ولیکن تبیین حدود و صغور و تعیین مصادیق آن مشکل است. مثلا دکتر سروش و همفکران ایشان که اولویت را به حق می‎دهند و می‎گویند که ما برای گرفتن حقمان به این‎ دنیا آمده‎ایم و این‎ مسئله را به‎گونه‎ای مطرح می‎کنند که گویی انسان در مقابل هیچ موجودی مسئول نیست و تکلیفی بر عهده ندارد و این‎ ریشه در این‎ دارد که انسان را بالاترین موجود فرض کنید و اگر موجودی بالاتر از انسان یعنی همان خالق را در نظر بگیرید، دیگر به این‎ راحتی نمی‎توان حق‎خواهی کرد، بلکه اول باید تکلیف حق موجود مافوق معلوم شود و زمانی که شما بخواهید حق همان موجود مافوق را ادا کنید، فورا مسئله تکلیف پیش می‎آید. همان‎طور که قبلا هم گفتم، این‎ ریشه در آرای اومانیستی دکتر سروش دارد؛ این‎ نگاه خیلی متفاوت است با این‎که شما انسان را اشرف مخلوقات بدانید نه اشرف موجودات. با این‎ نگاه، همین که مسئله خالق و مخلوق مطرح می‎شود مسئله حق خالق هم مطرح می‎شود منبع: دوهفته نامه پنجره

    برای ارسال دیدگاه لازم است وارد شده یا ثبت‌نام کنید

    ورود یا ثبت‌نام