خبر

    گفتگو با یوسفعلی میرشکاک

    «پادشاهی به چشم حقارت در طایفه درویشان نظر کرد. یکی از آن میان به فراست دریافت و گفت: ای مالک، ما درین دنیا به جیش از تو کمتریم و به عیش خوش‎تر و به مرگ برابر و در قیامت بهتر، ان‎شاءا...» این حکایت سعدی – علیه‎الرحمه – وصف حال «یوسفعلی میرشکاک» است، که روزگار به «حیرت» می‎گذراند و از خدایش طلب افزون‎تر از آن می‎کند و تخت بند «تن» نیست. او خرقه درویشان به بر کرده که جامه «رضا»ست و البته از این لباسی که بر تن دارد، خرسند است. بر این درویش یک لا قبا، طعن‎ها فرود می‎آید و با او کین‎توزی‎ها می‎کنند، اما او همچنان شیوه رندی در پیش گرفته. در بازار دنیا چونان مردمان می‎رود، گاهی در ذوق، گاهی دردمند و با مردمان در راه عقبی نیز یک‎سان می‎رود، اما نه در خسران که امید به‎سان خسروان. «یوسف» پروای نام و ننگ ندارد، چون خودش می‎گوید آن‎چه دلش خواسته گفته و عاریت کس نپذیرفته؛ از همین روی نه در مسجد راهی دارد و نه در میخانه جایی. اهل قبله و متدینین به جرم رندی‎اش می‎رانند و به چوب طریقت می‎نوازند و متجددین به جرم دم زدن از مولایش. «یوسف» اما نام همه شاعران این سرزمین است، اگر «یوسفِ علی» باشند.

    برای ارسال دیدگاه لازم است وارد شده یا ثبت‌نام کنید

    ورود یا ثبت‌نام