به گزارش پاتوق کتاب فردا به نقل از پایگاه خبری سوره مهر، «فال خون» داستانی به قلم داوود غفارزادگان با موضوع جنگ ایران و عراق است با این تفاوت که این بار داستان از زبان یک سرباز عراقی روایت می شود که همراه با ارشد خود، برای دیده بانی و شناسایی اجساد، به ارتفاعات غرب ایران به نام «هور» اعزام شده است.
«فال خون» روایت افراد تنها و منزوی دنیای مدرن است که در سردرگمی و یاس به سرمی برند. شخصیت هایی که دیگر قهرمان نیستند بلکه تنها افراد منزوی، بی ثبات و متزلزلی هستند که با ترس و دلهره از مرگ زندگی می کنند. «فال خون» روایت زندگی چهار روزه سربازی است که مرگ و چگونه مردن دغدغه ذهنی اش شده است. سرباز مدام از خود می پرسد «آیا من شبیه جسدام خواهم بود؟».
بخشی از داستان را می خوانید:
جرئت نداشت برگردد داخل سنگر. ایستاده بود بیرون و از سرما می لرزید. باورش نمی شد ستوانیار را کشته باشد. همه چیز ناگهانی اتفاق افتاده بود. ستوان پشت سر هم سیگار می کشید و در باریکه راه میان برف ها قدم می زد. صورتش از شکل افتاده بود و موهایش آشفته بود. جای کبود انگشت های ستوانیار روی گردن باریک و سرخش پیدا بود.
زمان سخت می گذشت. حساب وقت از دستش در رفته بود. دهانش تلخ بود و دیگر میل به سیگار کشیدن هم نداشت. پابه پا می شد و سعی می کرد نگاهش با نگاه ستوان تلاقی نکند.
شب نزدیک بود و اگر همان طور بیرون می ایستادند، خون در رگ هایشان یخ می بست. ستوان اصلاً توجهی به او نداشت. برف زیر پایش کوبیده شده بود و مثل فلز صیقل خورده ای برق می زد. هر چند دقیقه یک بار به سرفه می افتاد. دست به گردن، روی شکم تا می شد و خلط پر از خون را تف می کرد روی برف ها.
از دهانۀ سنگر نگاه کرد. فانوس خاموش شده بود. اما در تاریک روشنای داخل، پاهای بزرگ و بی حرکت ستوانیار با شلوار زیتونی پیدا بود. فکر کرد باید کاری بکنند. ستوان که کنارش رسید، نگهش داشت.
ـ دست خودم نبود. نمی دانم چطور شد.
نگاه ستوان گیج و ناباور بود و طوری بود که انگار از چیزی خبر ندارد.
برای خرید اینترنتی این کتاب از سایت پاتوق کتاب فردا، اینجا را کلیک کنید.