ناموجود
این کالا فعلا موجود نیست اما می‌توانید زنگوله را بزنید تا به محض موجود شدن، به شما خبر دهیم.
موجود شد باخبرم کن

روز مرگ در داستان هملت

نمایشنامه های بیدگل؛ اروپایی (3)

دسته بندی: نمایشنامه و فیلمنامه

ناشر: بیدگل

نویسنده: برنار ماری کولتس

سال نشر: 1392

تعداد صفحات: 93

فروش پیامکی این محصول
معرفی کتاب
گزیده کتاب
مشخصات
نظرات کاربران
بریده های انتخابی شما

معرفی کتاب

روزِ مرگ در داستانِ هملت خوانش ویژۀ کولتِس است از هملتِ شکسپیر. او در این نمایش توطئه‌ها را محدود به چهار شخصیت اصلی کرده است و یک زوج جوان را در برابر زوج مسن‌تر قرار می‌دهد. گرچه ساختار نمایش وفادار به اصل آن است، اما در عوض کولتِس با ظرافت روابط خشونت‌آمیز شخصیت‌ها را تغییر داده‌است. کلادیوس وگرترود با دسیسه‌چینی عملاً افلیا را به سوی هملت می‌رانند. شاهزادۀ دانمارک از دید کولتِس، ضدقهرمان و قربانی نیاکانش است.

برنارـ مری کلتس از مهمترین نمایشنامه‌نویسان قرن بیستم است. وی نمایشنامه‌نویسی بود که در حوزۀ پسااستعمارگری و امتداد جریان استعمار در جهان مدرن فعالیت می‌کرد. نمایشنامه‌های او از منظر زبانی و شیوۀ بیان خاص او قابل ملاحظه است.

گزیده کتاب

گرترود و کلادیوس دراز کشیده‌اند.

کلادیوس: صبر کنید! حس می‌کنم باد و دریا در هم آمیخته‌اند. بایستید گرترود. دست‌کم شما بمانید، بمانید.

مکث

گرترود: این صدا را می‌شنوید؟

کلادیوس: نگران نباشید. نگهبانان به کارشان مشغولند.

گرترود: بله، ما هرگز خطر نمی‌کنیم.

مکث

کلادیوس: من آزاد نیستم. مردم، این جماعت کم‌عقل فقط با چشمشان قضاوت می‌کنند. چه باید بکنم؟ آنان فقط خواستار مجازاتند و خطا را نمی‌پذیرند.

مکث

چه شده؟ چرا گریه می‌کنید؟ چرا تکان نمی‌خورید؟

گرترود: هیچ‌چیز، هیچ‌چیز، هیچ‌چیز.

مکث

کلادیوس: به شما قول می‌دهم به‌زودی در صلح و آرامش خواهیم بود.

مکث

گرترود: نگهبانان...

کلادیوس: سر پست‌هایشان هستند.

گرترود: فکر می‌کنم، فکر می‌کنم...

کلادیوس: گرترود!

گرترود: دریا پیش خواهد آمد و دشت‌ها را نابود خواهد کرد.

مکث

کلادیوس: نترسید، نترسید. خطر هنگامی است که این مرد آزاد باشد. جنون شاهزادگان را نمی‌توان نادیده گرفت. شما، شما با او حرف خواهید زد.

گرترود: بله، با او حرف خواهم زد.

مکث

کلادیوس: گرترود! گرترود!

گرترود: هیچ، هیچ، هیچ.

مکث

کلادیوس:[ برمی‌خیزد و در تاریکی حرکت می‌کند. ]صلح از بین رفته است. حالا نوبت شماست که دیگر مراعاتش را نکنید. نوبت شماست که از ما دفاع کنید. من دیگر نمی‌توانم فقط یک گوش نادیدنی باشم.

اطلاعات کتاب

برای ارسال دیدگاه لازم است وارد شده یا ثبت‌نام کنید

ورود یا ثبت‌نام

برای ثبت بریده ای از کتاب لازم است وارد شده یا ثبت‌نام کنید

ورود یا ثبت‌نام